اشاره:
مقاله حاضر تحت عنوان "هرمنوتيك و تفسير قرآن" اثر دانشمند ارجمند حجتالاسلاموالمسلمين مهدي هادوي تهراني است كه در دو بخش "تاريخچه هرمنوتيك و ديدگاههاي مختلف پيرامون آن" و "رابطه هرمنوتيك با تفسير و تأويل قرآن" سامان يافته است.
در شماره گذشته بخش اول مقاله تقديم خوانندگان گرامي شد.در اين شماره نيز بخش دوم مقاله تقديم مي گردد.
معارف
"هرمن" در اساطير يوناني واسطهاي بين خدايان و آدميان بود كه سخن خدايان را براي آدميان تفسير ميكرد. از اين رو، در زبان يوناني "Hermenion" به معناي "تفسير كردن" و "هرمنوتيك" به معناي "تفسيري" يا "وابسته به تفسير" به كار ميرفت.1. ر.ك: مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد، ص 120.1
دانش "هرمنوتيك" از نوزادان بعد از دوران نوزايي (رنسانس) در غرب است و تولد آن به قرن هجدهم ميلادي باز ميگردد. در اين دوران، در آثار انديشمنداني چون دان هاير، يوهانس رامباخ (1693-1735م) و يوهان مارتين كلادنيوس (1710-1759م) "هرمنوتيك" به عنوان "دانش تفسير" مطرح شد.2. همان، ص 122.2
اما پدر اين دانش "فردريش ارنستدانيل شلايرماخر" (1768-1834م) محسوب ميشود كه اين نوزاد را به بلوغ رساند و اين نهال را به درختي تبديل نمود. وي كه تحت تأثير نگرش كانتي در جستجوي قواعدي عمومي براي تفسير متن بود "هرمنوتيك متن" را بنيان نهاد.3. همان، صص 125-128.3
طبقهبندي "هرمنوتيك"
دانش هرمنوتيك از دو ديدگاه قابل طبقهبندي است:
الف- از ديدگاه كاربرد آن
از اين زاويه هرمنوتيك را به "هرمنوتيك متن" و "هرمنوتيك فلسفي" تقسيم ميكنند. "هرمنوتيك متن" هرمنوتيك شلايرماخر است كه به "تفسير متن" ميپردازد و كاركرد "هرمنوتيك" را در حوزه متن ميبيند. "هرمنوتيك فلسفي" هرمنوتيك هايدگر است كه "هرمنوتيك" را در ساحت وجودشناسي به كار ميگيرد و از آن براي تفسير هستي بهره ميبرد.4. همان، صص 171-199.4
لكن در اين طبقهبندي بايد از اقسام ديگري از هرمنوتيك نيز نام برد مانند "هرمنوتيك روششناسانه" كه هرمنوتيك ديلتاي است و كاربردي روششناسانه دارد.5. همان، صص 145-170.5
"هرمنوتيك گادامر" نيز آميزهاي از روششناسي و وجودشناسي است و در واقع تلاشي براي به ثمر رساندن هرمنوتيك روششناسانه ديلتاي و هرمنوتيك فلسفي هايدگر محسوب ميشود. از يك سو، رو به "حقيقت" دارد و هرمنوتيك هايدگر را دنبال ميكند و از سوي ديگر به "روش" ميپردازد و كار ديلتاي را تكميل مينمايد.6. همان، صص 201-236.6
ب- از ديدگاه دوره تاريخي
"هرمنوتيك" به لحاظ تاريخي به سه دوره "كلاسيك"، "مدرن" و "پسامدرن" تقسيم ميشود. شلايرماخر و ديلتاي چهرههاي شاخص هرمنوتيك "كلاسيك"، هايدگر و گادامر برجستگان هرمنوتيك "مدرن" و افرادي چون هيرش از افراد مهم هرمنوتيك "پسامدرن" محسوب ميشوند.
ويژگي "هرمنوتيك كلاسيك" مطلقگرايي و شاخصه "هرمنوتيك مدرن" نسبيگرايي است. "هرمنوتيك پسامدرن" از نقد "هرمنوتيك مدرن" نشأت ميگيرد. گاه مانند "هيرش" به سوي هرمنوتيك كلاسيك تمايل دارد و "هرمنوتيك نئوكلاسيك" را سامان ميدهد7. همان، صص 237-260.7 و زماني مانند دريدا، هابرماس و اينگاردن رو به سوي نوعي نسبيگرايي دارد.8. ر.ك: باب احمدي، ساختار و تأويل متن، ج 2، صص 379-423 و صص 681-685.8
هرمنوتيك متن
شلايرماخر كه يك متأله و متكلم مسيحي بود، وقتي با تفاسير مختلف كتاب مقدس و تفاوت و تشتت اين برداشتها مواجه شد، تحت تأثير انديشههاي كانت به جستجوي قواعد عمومي تفسير برآمد؛ قواعدي كه وابسته به متن خاصي نباشند. پل ريكور در اين باره ميگويد: "فقط در حال و هواي كانتي ميتوان به جاي مرتبط ساختن قواعد تفسير با مسئله تنوع متون و موضوعات نهفته در آنها، اين قواعد را با كاربردي اصلي و اساسي مرتبط ساخت كه تنوع و چندگونگي تفسير را وحدت ميبخشد."9. ر.ك: مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد، ص 126.9
با اين همه، اهميت هرمنوتيك شلايرماخر در زمان او شناخته نشد و بعدها توسط ديلتاي به جهان عرضه گرديد.10. همان، ص 127.10
هرمنوتيك شلايرماخر از دو مكتب بهره برده است: يكي كانت كه انديشههايش در فضاي آلمان آن روز به صورت يك تفكر غالب وجود داشت و بر جنبههاي عمومي فهم تأكيد ميكرد و ديگري رومانتيسم كه اثر ادبي را ناشي از ذهن خلاق و نبوغ صاحباثر ميدانست و به ويژگيهاي فردي او توجه داشت.11. همان، ص 128.11
هر چند شلايرماخر در جستجوي قواعد عمومي تفسير، هرمنوتيك خود را سامان داد، ولي حاصل كار او جز مقداري توضيح در باب دو اصطلاح كه وي بر آن دو پاي ميفشرد، چيز ديگري نبود. آن دو اصطلاح تفسير دستوري يا گراماتيكال12. Gramatical.12 و تفسير فني يا تكنيكال13. Technical.13 بود.
تفسير دستوري، تفسير متن بر اساس دستور زبان است و بر جنبههاي عمومي زبان تكيه دارد. به اعتقاد شلايرماخر اين تفسير هر چند واقعگرا و ابژهنگر14. Objective.14 است، اما در عين حال "منفي" نيز ميباشد؛ زيرا در قلمرو محدوديتهاي فهم قرار ميگيرد و ارزش انتقادي آن فقط بر اشتباهات دستوري و خطاهاي مربوط به معناي الفاظ و رعايت معاني و بيان استوار است.
تفسير فني، يك تفسير روانشناختي15. Psychological.15 است كه بر ويژگيهاي فردي صاحباثر تكيه دارد و در آن خصلتهاي شخصي، نبوغ و نظري كه به عنوان يك فرد ابراز كرده است، مورد توجه قرار ميگيرد. اين تفسير كه ذهني و سوژهنگر16. Subjective.16 است، تفسيري مثبت ميباشد، زيرا به عناصر ويژه از جمله ذهنيت، ابداع و ابتكارات صاحب سخن و تواناييهايي كه در آفريدن مفاهيم داشته است، تكيه ميكند و به كُنه فرايند انديشه كه آفريننده گفتار است، ميرسد.
شلايرماخر معتقد بود اين دو تفسير با يكديگر نوعي تناقض و تنافي دارند. يعني توجه به مشتركات زبان و خصلتهاي عمومي آن، به معناي فراموش كردن نويسنده و ويژگيهاي فردي و ابتكارات اوست. چه اينكه روي آوردن به نويسنده و تأكيد بر ويژگيهاي روحي و زيستي و خصوصيات ابداعي او به معناي فراموش كردن زبان و بيتوجهي به جنبههاي مشترك فرهنگ ميباشد.
به اعتقاد وي هر يك از اين دو نوع تفسير، استعداد خاصي را ميطلبد. وي گفت: "هدف واقعي هرمنوتيك تفسير فني است، زيرا مقصد اصلي تفسير، رسيدن به ذهنيت خاص نويسنده ميباشد."17. همان، صص 128-131.17
شلايرماخر و معناي نهايي متن
شلايرماخر در باب "معناي نهايي متن" كه اساسيترين مسأله هرمنوتيك محسوب ميشود، با ديدگاه كلاسيك موافق است و بر وجود چنين معنايي تأكيد دارد؛ معنايي كه مفسّر در جستجوي آن است و هر قدر به آن نزديكتر شود، به همان اندازه در تفسير خود كامياب بوده است. ولي به اعتقاد شلايرماخر معناي نهايي متن به آنچه در متن بيان شده و در حد عبارات متن قابل فهم است، محدود نميشود، بلكه معناي نهايي متن چيزي است كه مؤلف در آن متن در جستجوي آن است و آن همان تمام زندگي مؤلف است. شلايرماخر معتقد است نويسنده در هنگام خلق يك اثر تمام تواناييها و همه هستي خود را به ظهور ميرساند و مفسّر براي دستيابي به معناي نهايي متن بايد تمام هستي او را بازشناسي كند.18. همان، صص 132-134.18
دستاورد شلايرماخر
شلايرماخر به دنبال قواعد عمومي تفسير، هرمنوتيك متن را ايجاد كرد، ولي هيچ گونه قاعده مشخصي در آثار او براي تفسير نميتوان يافت. حتي در بيان او ترجيح واضحي براي نوعي تفسير بر نوع ديگر مشاهده نميشود. معناي نهايي متن نيز چون به تمام هستي نويسنده گره ميخورد، هرگز به نهايتي منتهي نميشود و در دايره هرمنوتيكي "تمام هستي نويسنده، تمام آثار او" سرگردان باقي ميماند.19. همان، ص 134.19
هرمنوتيك روششناسانه
ويلهلم ديلتاي (1833 - 1911م) شيفته شلايرماخر بود و زندگينامه بسيار مفصلي درباره او با عنوان "زندگي شلايرماخر" نوشت. وي به دنبال پاسخي در برابر پيروان مكتب تحصّلي20. Positivism.20 بود كه گزارههاي علوم انساني را فاقد معنا معرفي ميكردند. ديلتاي اين پاسخ را در هرمنوتيك يافت.
تحصّليها، معيار معناداري گزارهها را آزمونپذيري ميدانستند و دانشهاي انساني مانند تاريخ را به دليل عدم امكان آزمون در آنها، فاقد ارزش علمي ميشمردند. در آن دوران جوانههاي علوم انساني تازه سر از خاك معرفت بشري بيرون آورده بود و برخي از آنها مانند تاريخ براي آلمان آن زمان ارزش حياتي داشت. انكار ارزش تاريخ، بحراني جدي در تفكر تاريخيگر ديلتاي محسوب ميشد و دفاع از ساحت علوم انساني - و به تعبير ديلتاي "علوم معنوي"21. Geistewissen - schaften.21 - رسالت اصلي هرمنوتيك ديلتاي بود.22. همان، صص 145-148.22
گونههاي شناخت علمي
براي فهم نظريه ديلتاي درباره هرمنوتيك، بايد تمايزي كه او ميان دو گونه شناخت علمي، يعني علوم فيزيكي يا طبيعي و علوم معنوي يا انساني، قايل بود، بازشناسي شود.
به اعتقاد ديلتاي، روش شناخت در علوم فيزيكي يا طبيعي آن است كه به توصيف مناسبات علت و معلولي، ميان پديدارها ميپردازد. موضوع علوم طبيعي، ابژهاي23. Object.23 است كه ساخته انسان نيست و با فاصله ناپيمودني از سوبژه24. Subject.24 يا شناسنده قرار دارد؛ امري خارجي است كه هيچ مصداقي در درون انسان ندارد. از اين رو، معرفت ما نسبت به آن تنها به ظاهر و پوسته منحصر ميگردد. اما در علوم معنوي يا انساني، خود انسان موضوع شناخت است و از ديد ديلتاي، آدميان در هويت بشري مشتركند و تفاوت آنها تنها به خصوصيات تاريخي روزگارشان باز ميگردد. پس اگر كسي بتواند فضاي زمانه شخص ديگري را براي خود باز توليد كند، ميتواند جايگزين او گردد و در اين جايگزيني به فهم او خواهد رسيد. پس موضوع علوم انساني خود سوبژه - يعني شناسنده - را در بر ميگيرد.
بر اين اساس، ديلتاي اعتقاد دارد روش علوم فيزيكي يا طبيعي، شيوه توصيف پديدهها و استقراي علمي است، در حالي كه روش علوم معنوي يا انساني تفسير و بهرهگيري از هرمنوتيك است.25. همان صص 149-150 و ص 153.25
پس ديلتاي با تحصّليان در علوم طبيعي همداستان ميشود و تجربه و استقرا را روش اين علوم ميشمارد. ولي توسعه اين روش را به حوزه علوم انساني نابجا ميداند و هرمنوتيك را روش اين دانشها معرفي ميكند.
با اين وصف، هرمنوتيك كه از نگاه شلايرماخر به حوزه تفسير متن محدود بود، در انديشه ديلتاي به روشي عام براي علوم انساني تبديل شد و هرمنوتيك متن به هرمنوتيك روششناسانه بدل گرديد.
ديلتاي و معناي نهايي متن
ديلتاي مانند كلادنيوس (1710-1759م) معناي نهايي متن را "نيت مؤلف" دانست و آن را به "معنايي كه مؤلف در سر داشته و تلاش كرده در اثر خود بيان كند."26. همان، ص 122.26 تفسير كرد. اما بر اين مطلب پاي فشرد كه متن، تجلي روح مؤلف و بروز شخصيت او است و كاوش متن براي رسيدن به نيت مؤلف به معناي پژوهش متن، جهت شناخت بهتر مؤلف است بهگونهاي كه چه بسا حتي خود مؤلف نيز خود را آن گونه درك نكرده باشد. از اين رو، گاه مفسر از مؤلف فراتر ميرود و از سخن وي او را در مييابد كه خود مؤلف از درك آن ناتوان بوده است. پس شناخت كاملتر مؤلف هدف اصلي هرمنوتيك در حوزه متن است.27. همان، صص 159-160.27
با اين وصف، هر چند ديلتاي هرمنوتيك را روش عمومي علوم انساني ميداند، ولي از تأثير آن در تفسير متن غافل نيست و بر اساس نگرش تاريخيگراي خود، هرمنوتيك متن را در بازسازي28. Reproduction.28 فضاي تاريخي مؤلف و جايگزيني29. Transposition.29 با او جستجو ميكند.30. همان، ص 161.30
حاصل هرمنوتيك ديلتاي
هر چند ديلتاي به پيچيدگي حيات باور دارد و پويايي حيات دروني انسان را تابع معيارهاي علّي و انعطافناپذير تفكر كمّي ميداند، ولي در عين حال تصوري ساده از انسان و حيات انساني دارد و او را مولود جبري تاريخ ميشمارد.31. Wilhelm Dilthey, The Hermeneutics of The Human Sciences, p.155.31 "منِ" آدمي از نظر ديلتاي امر مشتركي است كه در دستان تاريخ به "منِ من" تبديل ميشود و هويتهاي گوناگون شخصي به خلاقيت تاريخ سر از هويت واحد انساني در ميآورند.32. ر.ك: پالمر، علم هرمنوتيك، ص 129(يا Palmer, Hermeneutics, p.116.)32
سادهانگاري در باب هويت آدمي اولين بحران هرمنوتيك ديلتاي است. از سوي ديگر، او براي معنا بخشيدن به علوم انساني دست به دامان "هرمنوتيك" ميشود و "روش" را معيار معناداري "دانش" معرفي ميكند. اما آيا اين يك ضابطه مقبول است؟
و بالاخره هرمنوتيك او نيز گرفتار دايره شناخت ديگران از طريق شناخت خود و شناخت خود از طريق شناخت ديگران ميشود و در اين دايره سرگردان است.33. ر.ك: مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد، صص 153-166.33
هرمنوتيك فلسفي
هايدگر (1889-1976م) كه از بحرانها و پرسشهاي هرمنوتيك ديلتاي به خوبي آگاه بود، در جستجوي پاسخي به همه اين ابهامات، وجه وجودي انسان را مورد مطالعه قرار داد و تمام همّ خويش را صرف شناختن هويت وجودي موجودي كرد كه موجوديتش به فهم و دانستن است.
از اين رو، حاصل كار او هرمنوتيك وجود شناسانهاي بود كه در آن پرسش از وجود و هستي و تفسير آن مطرح ميشد، بدون آنكه اين وجود تعيّن خاصي پيدا كند و به متن يا ديگر پديدارهاي انساني محدود شود.34. همان، ص 171.34
هايدگر اعتقاد داشت مسأله وجود در سنت ما بعدالطبيعه غرب به درستي بررسي نشده است. در نتيجه فكر فلسفي با فراموش كردن متعلق بحث خود، در واقع علت وجودي خويش را از دست داده است.35. همان، صص 173-174.35
هدف پرس و جوي فلسفي هايدگر روشن ساختن معناي وجود است.36. همان، ص 175.36 از اين رو، او سؤال "من چيستم؟" را بر پرسش "من چگونه ميفهمم؟" مقدم ميشمارد و پاسخ ديلتاي را كه جوابي براي سؤال دوم بود، غيربنيادي ميانگارد. از سوي ديگر، معتقد است ماهيت من با ماهيت ديگران - به اين سادگي كه ديلتاي گمان ميكرد - متحد و مماثل نيست و براي شناخت خود بايد جايگاه هستي خود را در قلمرو هستي بيابم. او براي اشاره به اين وجود عيني از كلمه آلماني Dasein (دازاين) بهره ميگيرد.37. همان، صص 176-177.37
به اعتقاد او، آدمي در جهان پرتاب ميشود و همه هستي او به نقطهاي كه در آن پرتاب شده است، بستگي دارد. بنابراين، هستيشناسي فهم موجودات با تأمل در "بودنِ در"38. Being - in.38 نه "بودنِ با"39.Being - with.39 آغاز ميشود. يعني براي شناخت بايد از "بودن در جهان" شروع كرد، نه "بودن با ديگري" كه از ذهنيت خود ما نسخهبرداري ميشود.40. همان، ص 178.40
هايدگر و تفسيرهاي گوناگون
سخن رمزآلود هايدگر باب تفسيرهاي گوناگون را بر ارباب مكاتب و مشارب گشوده است. فيلسوفان اگزيستانس با مفاهيم "مراقبت"، "اضطراب"، "بودن به سوي مرگ" در كلام هايدگر به عنوان نوعي روانشناسي وجودي (اگزيستانسيال) برخورد كردهاند و به گفته ريكور، از اين نكته كه تحليلهاي هايدگر بخشي از تأمل و تعمق در باب "جهانيت جهان" است، غافل شدهاند. اگر هايدگر در كتاب "هستي و زمان" ژرفاي برخي احساسات، مانند ترس و اضطراب را تحليل كرده و به بسط نتايج آن پرداخته، قصدش "تمرين اگزيستانسياليسم" نبوده است، بلكه منظور وي مجزّا و متمايز ساختن پيوندي با واقعيت به ياري اين تجارب مكاشفهگر بوده است.41. همان، ص 181.41
برخي كه با مفاهيم فلسفه و عرفان اسلامي آشنا هستند، سخنان هايدگر را به گونهاي تفسير كردهاند كه گويا او همان مطالب فيلسوفان و عارفان مسلمان را بازخواني ميكند. البته بايد اذعان كرد سخن هايدگر به گفتههاي اينان چنان شبيه است كه گاه گمان ميشود ترجمه آلماني همان گفتههاست و در واقع، اين تفسير شايد نزديكترين و معقولترين و سازگارترين تفسير براي انديشههاي هايدگر است. هر چند شواهد تاريخي زندگي هايدگر چندان با آن سازگاري ندارد.42. استاد بزرگوار جناب دكتر رضا داوري نقل ميكردند كه جناب دكتر نجمآبادي زبانشناس ايراني در ملاقات حضوري با هايدگر، ترجمه فرانسوي كتاب مشاعر صدرالمتألهين را كه توسط هانري كربن شاگرد هايدگر انجام شده بود، مشاهده كرد. از وي راجع به آراي صدرا پرسيد و هايدگر آن را با انديشههاي خود كاملاً متفاوت شمرد. همين گزارش نشان ميدهد كه شايد هايدگر چندان با اين تفسير موافقت ندارد. هر چند ممكن است اين امر نتيجه عدم اطلاع دقيق او از حكمت صدرايي باشد.42
به هر حال، بر اساس چنين تفسيري هر انسان در مراتب هستي جايگاهي دارد كه با شناخت آن موقعيت ميتوان او را شناخت. با اين وصف، هر چند آدميان به ظاهر يك نوع هستند؛ اما در واقع، به دليل اختلاف مراتب وجودي، هويتهاي متفاوتي دارند و نميتوان به آنها به يك چشم نگريست و به راحتي در موردشان به قضاوتهاي كلي دست زد.
اين موقعيت يك امر واقعي و عيني است كه به سير شخص و ملكات اخلاقي او ارتباط دارد.
هانس گئورك گادامر كه در آغاز قرن بيستم ميلادي متولد شده و شاگرد خصوصي هايدگر بوده است، تفسير ديگري از سخن وي دارد و هرمنوتيك خود را بر اساس همين تفسير بنا ميكند، ما در ادامه به اين تفسير خواهيم پرداخت.
ناكامي هايدگر
هايدگر به ريشههاي وجود شناسانه هرمنوتيك پرداخت و آراي ديلتاي را در باب معناداري علوم انساني به دليل روش هرمنوتيكي آن با پرسشهايي مواجه ديد كه يك مطالعه جدي فلسفي را طلب ميكرد. او در اين جستجو تمامي فلسفه غرب را به چالش طلبيد و با نگاهي استعلايي به عمق "هستي" نظر كرد و همگوني آدميان و يكساني آنها را كه ديلتاي بر آن پاي ميفشرد، سادهدلانه دانست و آدمي را موجودي پيچيده شمرد كه جز به مداقه در موقعيت هستي شناسانهاش نميتوان قضاوتي در باب معرفتشناسي او انجام داد.
ولي هايدگر پس از اين گشت و گذارهاي فيلسوفانه و تعمقات انديشمندانه هرگز به سوي آنچه از آن آغاز كرده بود، باز نگشت و به پرسشهايي كه جستجوي خود را از آنها شروع كرده بود، پاسخ نداد.
معرفي اجمالي
به گفته ريكور: هايدگر به سمت هستيشناسي رفت، ولي نتوانست به سوي علوم انساني بازگردد و آن مفاهيم معرفتشناسانه را در پرتو مفاهيم وجود شناسانه تفسير كند و فلسفهاي كه نتواند به علم برگردد، و علم و معرفت او را تفسير كند، ارتباطش با علوم قطع ميشود و نميتواند در علوم تأثير گذارد، چنين فلسفهاي در حصار خود ميماند.43. همان، صص 193-195.43
هرمنوتيك نسبيگرا
گادامر در 1960م كتابي با عنوان "حقيقت و روش" منتشر كرد. اين كتاب در تلاش است از تحقيقات هايدگر در باب "حقيقت" ابزاري براي دستيابي به "روش" تهيه كند و كار ناتمام "ديلتاي" را به انجام رساند.
گادامر موقعيت وجودي هايدگر را يك جايگاه فرهنگي ميداند و پرتاب شدن انسان در اين موقعيت را به معناي وقوع او در يك فرهنگ خاص ميشمارد. به اعتقاد گادامر، هر انسان در يك جايگاه فرهنگي خاص متولد و از طريق زبان، انديشههاي آن فرهنگ به او منتقل ميشود. پدر و مادر و نزديكان با گفتگوهاي خود افكار خويش را به نوزاد منتقل ميكنند.
گادامر به پيروي از هايدگر فاصله بين زبان و انديشه را انكار ميكند و زبان را همان انديشه ميشمارد. پس آنچه به زبان انتقال مييابد، همان انديشه و فكر است.
با اين وصف، از نگاه گادامر هر انساني در بستر يك موقعيت فرهنگي به نام "سنت" متولد ميشود و افكار و فهم خود را از طريق زبان از آن "سنت" ميگيرد. ولي با شكلگيري فهم، او در تعاملي مستمر با اين سنت قرار ميگيرد و "سنت او" در تحولي دايم تعيّن مييابد.
گادامر مينويسد: گذشته ديگري كه آگاهي تاريخي ما به سوي آن نشانه رفته به كمك يكديگر، اين افق متحرك را كه حيات آدمي همواره از آن ميجوشد و "سنت" را تعيّن ميبخشد، شكل ميدهند.44.Gadamer, Truth and Method, p.271.44
گادامر ميگويد: در سنت، تفسير شكل ميگيرد و نسبت مفسر با سنت همچون دو سوبژه (شناسانده) است. به نظر او، هر گونه تفسير و شناخت، لحظهاي از يك سنت است، سنتي كه تفسيركننده و متن تابع آن هستند. سنت چيزي بر عليه ما نيست، بلكه امري است كه بر آن ميايستيم و در خلال آن ميزييم. سنت آن قدر شفاف است كه بسياري از اوقات، مانند آب براي ماهي، از ديد ما مخفي ميماند.45. ر.ك: مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد، صص 216-217.45
هركس بر اساس سنت خود داراي افق معنايي خاصي است و در هنگام تفسير ميان دو افق: افق معنايي متن و افق معنايي مفسّر، مكالمهاي مستمر روي ميدهد. هر چند افق محدود و متناهي است، ولي در گوهر خود گشوده و باز است. به گفته گادامر، "افق بسته" كه گمان ميشود يك فرهنگ را محدود ميكند، اعتقادي نابجا است.46. همان، صص 210-213.46
پس هيچكس آنچه را ديگري ميبيند به شكلي كه او ميبيند، نميتواند ببيند، زيرا يكساني در نگاه مستلزم يكساني سنت است و سنت هيچ دو نفري يكسان نيست. البته دو انسان هنگامي در "موقعيت مكالمه" قرار ميگيرند كه داراي چشمانداز مشتركي باشند،47. همان، صص 205-207.47 ولي حتي در آن نقطه مشترك نيز ديدگاه آنها با يكديگر متفاوت خواهد بود.
گادامر ادراك را زبانگونه و فهم را نوعي تفسير ميداند. از اين رو، هرمنوتيك هر فهمي را در بر ميگيرد.48. همان، ص 224.48
با اين وصف، هر فهمي وابسته به افق معنايي امروز و گرهخورده با جريان سنت است و اين سنت، پيشفرضها، پيشفهمها، پيشمفهومها و در يك كلام، پيشداوريهاي خود را به همراه دارد و مجموعه آنها هويت فهم امروزي ما را تشكيل ميدهد.49. همان.49
گادامر در ترازوي نقد
جهاني كه گادامر ترسيم ميكند، جهان فهمهاي شخصي و زماني است. هر كس فهمي خاص در هر زمان دارد. فهمها نه فقط به لحاظ افراد متنوع و متفاوتند، بلكه حتي فهمهاي يك فرد نيز در عمود زمان گرفتار تحول و دگرگوني ميشود. نه فهم مشتركي بين افراد وجود دارد و نه يك فرد در زمانهاي مختلف داراي فهم يكساني است.
همين نگاه باعث شده كه نقادان گادامر مانند يورگن هابرماس يا اريك هيرش بر او خورده بگيرند كه چنين ديدگاهي اعتبار تفسير را يك سر از ميان برده است و معياري براي ارزيابي صحت يا دقت تفاسير باقي نگذاشته است.50. همان، ص 225 و صص 238-250.50
اين نگاه حتي باب گفتگو را مسدود ميكند، زيرا هر چه "من" ميگويم، او به گونهاي ديگر ميفهمد و هر چه او ميگويد، من فهمي خاص خود از آن خواهم داشت. پس گفتگوي ما به گفتگوي افراد كر ميماند! با اين تفاوت كه هيچ راهي براي شنوايي و هيچ روزنهاي براي رسيدن به فهم مشترك وجود ندارد و ما خود از اين امر آگاهيم. پس چرا سخن بگوييم و چرا بكوشيم انديشه خود را براي ديگران توضيح دهيم.
پايبندي گادامر به آرا و افكار خودش اقتضا ميكند از هر گونه نوشتن و گفتن دست بردارد. چون هر چه بگويد و بنويسد، به گونهاي متفاوت با آنچه او قصد كرده، فهميده خواهد شد. پس چه فايده در اين تلاش بيثمر نهفته است كه او بيش از نيم قرن عمر خود را مصروف آن داشته است؟!
ادامه دارد...
ويژگي "هرمنوتيك كلاسيك" مطلقگرايي و شاخصه "هرمنوتيك مدرن" نسبيگرايي است و "هرمنوتيك پسامدرن" از نقد "هرمنوتيك مدرن" نشأت ميگيرد.
"هرمنوتيك متن" هرمنوتيك شلايرماخر است كه به "تفسير متن" ميپردازد و كاركرد "هرمنوتيك" را در حوزه متن ميبيند.
"هرمنوتيك فلسفي" هرمنوتيك هايدگر است كه "هرمنوتيك" را در ساحت وجودشناسي به كار ميگيرد و از آن براي تفسير هستي بهره ميبرد.
تفسير فني، يك تفسير روانشناختي است كه بر ويژگيهاي فردي صاحب اثر تكيه دارد و در آن خصلتهاي شخصي، نبوغ و نظري كه به عنوان يك فرد ابراز كرده است، مورد توجه قرار ميگيرد.
ديلتاي اعتقاد دارد روش علوم فيزيكي يا طبيعي، شيوه توصيف پديدهها و استقراي علمي است، در حالي كه روش علوم معنوي يا انساني تفسير و بهرهگيري از هرمنوتيك است.
هايدگر اعتقاد داشت مسأله وجود در سنت مابعدالطبيعه غرب به درستي بررسي نشده است. در نتيجه فكر فلسفي با فراموش كردن متعلق بحث خود، در واقع علت وجودي خويش را از دست داده است.
برخي كه با مفاهيم فلسفه و عرفان اسلامي آشنا هستند، سخنان هايدگر را به گونهاي تفسير كردهاند كه گويا او همان مطالب فيلسوفان و عارفان مسلمان را بازخواني ميكند.
پينوشتها: