درآمد
ضرورت هادي بودن قرآن، آن را قابل فهم براي بشر ساخته است؛ بدين جهت يكي از وظايف پيامبر(ص) و معصومان(ع)، «تفسير» و «تبيين» وحي ميباشد.[1]ابدي بودن دين اسلام و برنامة مدون آن؛ يعني قرآن كريم[2]، ضرورت فهم روشمند آن را دو چندان ميكند.
علاوه بر دلالت قرآن بر معاني ظاهري وجود ساحتها يا معاني باطني قرآن از نظر ثبوتي امري ممكن است، بدون آنكه امتناع عقلي يا قبح عقلايي داشته باشد؛ زيرا اگر گويندهاي از كلام خود دو معنا قصد كند، يكي بر مبناي قواعد عربي و اصول عقلايي محاوره با دلالت آشكار و معنايي ديگر بر مبناي رمز و رازي ويژه با دلالت پنهان به نحوي كه تنها برخي از خواص ـ كه از راز و رمز آن با خبرند ـ آن را بفهمند، كاري ممكن و معقول است و برهان عقلي بر استحاله اين كار وجود ندارد و عقلا نيز آن را قبيح و ناپسند نميدانند[3]
از نظر اثباتي ادلّه متعددي بر وجود معاني باطني قرآن دلالت دارد؛ از جمله: ادلّه قرآني مانند آيه 39 سوره نحل و آيه 111 سوره يوسف؛ و نيز ادلّه روايي فراواني كه در مصادر شيعي و اهل سنت بر وجود بطن دلالت دارند؛ كه به برخي از آنها در ادامه اشاره خواهد شد.
در مجموع سه رويكرد برجسته در تبين بطون قرآن در بين عالمان شيعه وجود دارد؛ كه عبارتند از: رويكرد اجتهادي ـ عقلي، رويكرد عرفاني ـ شهودي و رويكرد اجتهادي ـ نقلي.
در اين مجال به تحليل مسئله بطون قرآن از منظر رويكرد اجتهادي ـ عقلي، ميپردازيم.
رويكرد اجتهادي ـ عقلي
رويكرد عقلاني، رويكردي باسابقه در تفسير قرآن است؛ مانند كاربرد عقل نظري در مقام تأويل بخشيدن به ظواهر آيات؛ كه در تفسير شيعه و معتزله به طور پررنگ نمايان ميگردد. پژوهشگران عرصه مطالعات قرآني، ادلّه فراواني در اثبات كاركرد عقل و شيوههاي عقلايي ذكر كردهاند و اعتبار بخشي آن را منوط به پيروي از الگوي شيوه محاوره رايج عرفي در مقام تخاطب يا همان سيره عقلاء در مقام تفهيم و تفاهم، دانستهاند.[4]
در ميان روشهاي گوناگون تفسير عقلگرايانه، «تفسير قرآن به قرآن» به مثابه يكي از روشها بلكه در رتبه نخست روشهاي تفسيري است. در اين رويكرد متن قرآن و راهنماييهاي آن در رفع ابهام و اجمال و قيود و خصوصيات آيات، نخستين منبع تفسير تلقي شده و ساير منابع در رتبه پس از آن قرار ميگيرند. برخي از مفسران اين شيوه را شيوه تفسيري اهل بيت(ع) و تنها روش استوار تفسير ميدانند.[5]
تقرير علامه طباطبايي(ره)
علامه سيد محمدحسين طباطبايي(ره) اين گونه به تبيين ديدگاه خود ميپردازد: خداي متعال در كلام خود ميفرمايد: «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا؛ خدا را بپرستيد و هيچ چيزي را (در عبادت) شريك او قرار ندهيد».[6] ظاهر اين كلام نهي از پرستش بتهاست چنانكه ميفرمايد: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ؛ دوري گزينيد از پليديها كه بتها باشند»،[7] ولي با تأمل و تحليل معلوم ميشود كه پرستش بتها براي اين ممنوع است كه خضوع و فروتني در برابر غير خداست و بت بودن معبود نيز خصوصيتي ندارد؛ چنانكه خداي متعال اطاعت شيطان را عبادت او شمرده، ميفرمايد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ؛ اي بني آدم! آيا فرمان ندادم به شما كه شيطان را مپرستيد. »[8] و با تحليلي ديگر به عدم اطاعت از خواستههاي نفس[9] و با تحليل دقيقتر به عدم التَفات به غير خداوند و غافل نشدن از او[10] فرمان ميدهد. همين ترتيب، يعني ظهور يك معناي ساده ابتدايي از آيه و ظهور معناي وسيعتري به دنبال آن و همچنين ظهور و پيدايش معنايي در زير معنايي ديگر در سراسر قرآن مجيد، جاري است. با تدّبر در اين معاني، حديث پيامبر اكرم(ص) كه قرآن را داراي ظاهر و باطن ميداند، روشن ميشود كه هر دو از كلام اراده شدهاند جز اين كه اين دو معنا در طول هم مرادند نه در عرض همديگر؛ نه اراده ظاهر لفظ، اراده باطن را نهي ميكند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر ميباشد.[11]
علامه طباطبايي(ره) علت انتخاب اين دو شيوه بياني از ناحيه خداوند متعال در قرآن را انس انسانها با ماديات، تفاوت افهام، شمول احكام دين نسبت به همه انسانها اعم از زن و مرد، حفظ معارف عاليه از خطر تحريف، جنبه مثل گرفتن بيانات قرآن نسبت به بطون و معارف عاليه (مقاصد حقيقي قرآن) ميداند.[12]ايشان سپس در تفسير الميزان با ذكر مثالهاي ديگر قرآني و روايي اين نظريه را بسط ميدهد و از آن دو نتيجه ميگيرد:
اولاً: معاني قرآن كريم داراي مراتبي است كه بر حسب اختلاف مراتب و مقامات صاحبان آن، معانياش مختلف ميشود؛
ثانياً: ظاهر و باطن دو امر نسبي است، به اين معنا كه هر باطني نسبت به ظاهر خودش باطن و نسبت به باطن خود ظاهر است. [13]
ايشان با الهام از روايات معصومان(ع) قاعده «جري و تطبيق» را نه تنها در ظواهر بلكه در بطون هم جاري ميداند؛ مانند انطباق آيات جهاد بر جهاد نفس، انطباق آيات منافقان بر مؤمنان فاسق و انطباق آيات منافقان و مذنبان بر مؤمنان اهل مراقبه و ذكر و حضور، به علت كوتاهي آنان در ذكر الهي.[14]
در اين نمونهها صرفاً مفهوم تنزيلي و ظاهري آيات به مصاديق و افراد مطرح نيست، بلكه مراتب عميقتري از مفهوم ظاهري آيات و سپس جري و تسري آن بر عموم مصاديق آنها در طول زمان مورد نظر است كه در واقع از باب جري در مرتبه باطن و تأويل خواهد بود. [15]
علامه در اثبات توسعهپذيري دلالتهاي قرآن تاكيد ميكنند كه در قرآن كريم ممكن است هر جملهاي مستقل از مفادي كه در كنار ساير بخشهاي آيه دارد، مفيد معناي ديگري هم باشد: «بدان كه اگر روايات ائمه(ع) را در موارد عام و خاص و مطلق و مقيّد قرآن، به دقت بررسي كني، فراوان ميبيني كه از عام حكمي و از خاص (عام با مخصص) حكمي ديگر استفاده شده است؛ مثلاً از عام، استحباب و از خاص وجوب استنباط شده است، و همين گونه، در احكام كراهت و حرمت. اين يكي از اصول كليدي تفسير در روايات ايشان است كه رقم درخور توجهي از آنها بر محور آن است و از اينجا ميتواني دو قاعده در معارف قرآني استخراج كني: اول: اين كه هر جمله به تنهايي و با هر كدام از قيدهايش از حقيقت ثابتي يا حكم ثابتي از احكام حكايت ميكند؛ مانند آيه «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»[16] كه در آن چهار معناست اول: «قُلِ اللّهُ» دوم: «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» سوم: «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ» چهارم: «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» و موارد مشابهاي از اين قبيل ميتواني استخراج كني. دوم: هر گاه دو داستان يا دو معنا در جملهاي يا مانند آن مشترك باشند، به مرجعي واحد باز ميگردند و اين دوسر كه زير آن رازهايي پنهان است[17]. [18]
علامه طباطبايي به اين نكته اشاره كرده است كه پيامبراكرم(ص) ميفرمايد: «قرآن بطن دارد و بطنش نيز بطن دارد تا هفت بطن»[19] و نيز در كلمات ائمه(ع) از باطن قرآن بسيار نامبرده شده است. همچنين، ايشان ريشهٔ اصلي اين روايات را مثلي دانستهاند كه خداي متعال در سورهٔ رعد، آيهٔ 17 ميزند. خداي متعال در اين آيه افاضههاي آسماني را به باراني تشبيه فرموده كه از آسمان نازل ميشود و حيات زمين و اهل زمين به آن بستگي دارد. با آمدن باران، سيل به راه ميافتد و مسيلهاي گوناگون هر كدام به اندازهٔ ظرفيت جريان پيدا ميكند. روي سيل در جريان خود با كفي پوشيده شده است، ولي زير كف همان آب قرار دارد كه حياتبخش و به حال مردم سودمند است.
چنان كه اين مثل اشاره ميكند، ظرفيت افهام مردم در فراگرفتن اين معارف آسماني كه حياتبخش درون انسانها هستند، متفاوت است. برخي از آدميان به زندگي مادي و جهان زودگذر اصالت ميدهند. اينان با اختلاف مراتبي كه دارند حداكثر آنچه كه بپذيرند، اين است كه اعتقادات اجمالي را باور كنند و دستورهاي عملي اسلام را به طور جمود اجرا مينمايند. برخي هم در اثر صفاي فطرت و باطن، به ظاهر اعتقادات و عبادات بسنده نميكنند و در معاني باطني آنها به تفكر ميپردازند.[20]
معاني باطني، به نظر علامه، معاني طولي هستند. همهٔ معاني باطني از كلام اراده شدهاند؛ جز اينكه آن معاني در طول هم اراده شدهاند، نه در عرض همديگر؛ بدين معنا كه نه ارادهٔ ظاهر لفظ باطن را نفي ميكند و نه ارادهٔ باطن مزاحم ارادهٔ ظاهر ميباشد.[21]
نظريهٔ «مفاهيم طولي» نظريهاي جديد نيست و پيش از علامه، برخي از مفسران، به خصوص مفسراني كه گرايشهاي عرفاني داشتند، هم به اين نكته اشاره كردهاند كه معاني باطني همان معاني طولي هستند؛ به عنوان نمونه، گنابادي[22] در «بيان السعادة في مقامات العبادة» تصريح كرده است كه مصاديق طبيعي محسوس آيات، ظاهر آنها است و مصاديق روحاني، باطنشان، و به حسب تعدد مراتب روحاني، بطون هم متعدد ميشود. پيدا است كه مصاديق محسوس و روحاني در طول هم قرار دارند و ارادهٔ هيچ يك از آنها نافي ارادهٔ ديگري نيست.
علامه مواردي را كه برخي از روايات در تفسير آيات آمده است، از باب جري و تطبيق ميداند، نه معاني باطني آن آيات. وي خود اصطلاح «جري و تطبيق» را از روايات گرفته است.
علامه براي تبيين معاني باطني و نشان دادن جايگاه آنها در دين به تحليل سرشت زبان دين ميپردازد. به تعبير او، معاني ظاهري نسبت به معاني باطني جنبهٔ مَثَل را به خود ميگيرند و دين چارهاي جز اين ندارد كه براي بيان حقايق عالي و فراتر از فهم عامهٔ مردم از اين جنبه كمك بگيرد. تعبيرهاي قرآني نسبت به بطوني كه دارند جنبهٔ مَثَل دارند؛ بدين معنا كه نسبت به معارف الهيه كه از سطح فهمهاي عادي بسي بالاتر و بلندتر ميباشد مثلهايي هستند كه براي نزديك كردن معارف به آن فهمها زده شدهاند.[23]
علامه جنبهٔ تمثيلي زبان قرآن را به عنوان يك اصل كلي ميپذيرد و آن را به كمك آياتي تأييد ميكند. مانند: «وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَـذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُورًا»[24]؛ و به راستي در اين قرآن از هر گونه مَثَلي، گوناگون آورديم، ولي بيشتر مردم جز سرِ انكار ندارند. و نيز آيهٔ: «وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ»[25]؛ و اين مَثَلها را براي مردم ميزنيم و [لي] جز دانشوران آنها را در نيابند. هر دو آيه نشان ميدهند كه استفاده از مَثَل سازوكاري مناسب در قرآن براي بيان معارف عالي است. بيترديد، در زبان دين چارهاي جز از تمثيل نيست و دين بدون تمثيل نميتواند همهٔ حقايق را بيان كند؛ چرا كه زبان طبيعي بشر كه قرآن از آن استفاده ميكند در وضع اولي در قلمرو محسوسات و امور مادي به كار رفته است و حقايقي كه دين آنها را معرفي ميكند حقايق غير مادي و مجرد هستند. از اين رو، به كمك تمثيل ميتوان حقايق مربوط به قلمرو امور غير مادي را در قالب زبان راجع به قلمرو مادي بيان كرد. نكتهٔ جديدي كه علامه در اين ميان اضافه ميكند اين است كه سازوكار حركت از معاني ظاهري به معاني باطني همان تمثيل است و هر معناي ظاهري نسبت به معناي باطني حكم مَثل را دارد.[26]
تقرير آيتالله معرفت(ره)
آيتالله محمدهادي معرفت(ره) در مباحث مقدماتي تفسير، كتب علوم قرآني و ديگر تأليفات خود، پس از بيان مصاديق تأويل در قرآن، مصداق ديگري براي تأويل بيان ميكند و ميگويد اين معنا در قرآن نيامده ولي در كلام پيشينيان به كار رفته و از آن به «بطن» تعبير مينمايد.
ايشان در كتابهاي «التمهيد في علوم القرآن»،[27] «التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب»[28] (تفسير و مفسران)[29] «علوم قرآني»[30] «التأويل في مختلف المذاهب و الآراء»[31] و «التفسير الاثري الجامع»[32] به تبيين اين ديدگاه پرداختهاند.
خلاصه «نظريه بطن»
«بطن» معناي ثانوي و پوشيدهاي است كه از ظاهر آيه به دست نميآيد؛ در مقابل «ظهر» يعني معناي اوليهاي كه از ظاهر آيه بر حسب وضع و كاربرد فهميده ميشود. روايات، قرآن را علاوه بر داشتن ظاهر، داراي بطن معرفي كردهاند. با از بين رفتن قومي كه آيهاي درباره آنان نازل شده، قرآن از بين نميرود و بر اقوامي كه در طي زمان خواهند آمد، منطبق است. جنگ پيامبر(ص) با مشركان بر سر تنزيل قرآن بود و جنگ علي(ع) بر سر تأويل قرآن. اين معنا از تأويل است كه ضامن عموميت قرآن شده و موجب ميشود قرآن شامل تمام زمانها و دورانها باشد؛ زيرا اگر مفاهيم فراگير برگرفته شده از موارد خاص نباشد و آيه مختص همان موردِ شأن نزول باشد، بسياري از آيات قرآن عاطل و بيثمر ميشود و فايدهاي جز ثواب تلاوت و ترتيل آن در طول شبانه روز نخواهد داشت. سپس به بيان تعميم مواردي فراتر از شأن نزول آيات ميپردازد.
از ويژگيهاي برجسته اين نظريه ارائه ضابطه و ملاك براي تأويل است. ايشان متذكر ميشود كه براي آگاهي از دلالات كلام ـ اعم از دلالت خفي و جلي ـ شرايط و ملاكهايي وجود دارد كه بدون رعايت آنها، معناي دقيق كلام حاصل نخواهد شد؛ و همانطور كه تفسير كلام داراي قوانين و ملاكهايي است كه در علم اصول و منطق بررسي شده است، تأويل كلام (به دست آوردن معاني باطني آيات) نيز داراي شرايط و قوانيني است كه عدم توجه به آنها تأويل بدون معيار ميشود و از قبيل تفسير به رأي خواهد بود. اين گونه تأويل (به دست آوردن معاني باطني آيات) از مصاديق دلالت التزامي غيربيّن است كه از اقسام دلالت لفظي است.
سپس آيتالله معرفت(ره) دو ملاك براي تأويل صحيح بيان ميكنند:
الف) رعايت مناسبت و ارتباط تنگاتنگ بين معناي ظاهري و باطني؛ زيرا تأويل بدين معنا عبارت است از مفهوم عام منتزع از محتواي كلام و ناگزير در انتزاع اين مفهوم عام بايد مناسبت لفظي يا معنوي رعايت شود. مثلاً تعميم لفظ «ميزان» در آيه «وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ»[33] از ترازوي مادي به هر وسيله سنجش اعم از اين كه مادي يا معنوي باشد، تعميمي شايسته است؛ بنابراين طبق فرمايش امام صادق(ع)، «امام عادل» هم مصداقي از «ميزان» خواهد بود؛ زيرا با حق و عدالت بر مردم حكم ميراند يا در آيه شريفه «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاء مَّعِينٍ»[34] «ماء معين» كه معناي ظاهري آن آب جاري و گوارا است در رواياتي به «امام» يا «علم امام» تفسير شده است؛ زيرا همان گونه كه آب منبع حيات مادي و منشأ اصلي امكان حيات بر روي كره خاكي است، وجود امام و علم نافع او تنها پايه اساسي زندگي معنوي ميباشد و سبب سعادت دنيوي و جاودانگي اخروي انسان خواهد شد. همچنين در آيه كريمه «فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»[35] در كلام امام صادق(ع) از طعام علاوه بر معناي ظاهري آن كه همان غذا است به «علم» تفسير شده است؛ زيرا هر دو طعاماند ولي يكي غذاي جسم و ديگري غذاي روح؛ كه در همه موارد فوق تناسب معناي ظاهري و باطني رعايت شده است.[36]
ب) رعايت نظم و دقت در كنار گذاشتن خصوصيات كلام مورد تأويل و تجريد آن از قرائن خاصه؛ زيرا رعايت نظم و دقت در كنار گذاشتن خصوصيات كلام مورد تأويل و تجريد آن از قرائن خاصه سبب ميشود تا حقيقت و مغز آن در قالب مفهوم عام هويدا گردد. از اين شرط در منطق به عنوان قانون «سَبر و تقسيم» و در اصول با عنوان «تنقيح مناط» تعبير ميشود. فقها از تنقيح مناط براي به دست آوردن ملاك قطعي و يقيني حكم استفاده ميكنند؛ به طوري كه حكم شرعي ـ اعم از تكليفي و وضعي ـ نفياً و اثباتاً دائر مدار آن ميباشد. آنان محتواي عام منتزع از دليل را اعتبار ميكنند نه فقط عنوان محدود و مخصوص موجود در ظاهر دليل را؛ زيرا «العبرة بعموم اللفظ، لا بخصوص المورد». به عنوان نمونه خداوند از زبان حضرت موسي(ع) نقل ميكند: «رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ»[37] پروردگارا! به پاس آن نعمت كه به من دادي هرگز پشتيبان گناهكاران نخواهم بود. طبق آيهاي ديگر خداوند نعمتهايي مانند توانايي جسمي و علم و حكمت به حضرت موسي(ع) عطا كرد؛[38] اين معناي ظاهري بيانگر تواناييهايي بود كه خداوند به حضرت موسي(ع) داده است ولي جاي اين سؤال هست كه آيا اين موضوع تنها به حضرت موسي(ع) به عنوان يك پيامبر و شخص صالح مربوط ميشود يا حكم عقلي قطعي است كه شامل همه صاحبان قدرت اعم از عالمان، اديبان، حكيمان، صنعتگران و به طور كلي همه آنان كه خداوند به آنان علم و حكمت و توانايي سرنوشتساز ارزاني داشته است نيز ميشود؟ بي ترديد جواب مثبت است؛ زيرا عقل حكم ميكند كه اين تواناييها بيهوده در اختيار آنان قرار نگرفته و بايد در جهت سعادت بندگان خدا و عمران و آباداني زمين به كار رود. اين مفهوم كلي فقط با اجراي قانون «سَبر و تقسيم» و با كنار گذاشتن خصوصيات و قرائن موجود در آيه، ممكن است و در نتيجه آن ملاك حكم عام بهدست ميآيد. نمونههاي ديگر نيز از قبيل فريضه خمس و ماليات به ترتيب از آيه غنيمت[39] و آيه انفاق[40] با اعمال همين قانون «سَبر و تقسيم» بهدست ميآيد.[41] نمونههاي فراوان ديگري از اين قبيل در آيات قرآن قابل پيجويي است.
پينوشتها:
[3]. علیاکبر بابایی، باطن قرآن کریم، معرفت، شماره26، ص7.
[4]. فتحالله نجّارزادگان، رهیافتی به مکاتب تفسیری، ص 147- 166.
[5]. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 1،ص 15، عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج 1، ص61.
[11]. سیدمحمدحسین طباطبایی،قرآن در اسلام، صفحه27- 28 با اندکی تصرف و تلخیص.
[12]. همان صفحه28- 32 با تلخیص.
[13]. همان، المیزان، جلد3، صفحه84- 85.
[15]. محمداسعدی، سایهها و لایههای معنایی، صفحه109.
[17]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان جلد1، صفحه 256 و جلد10 صفحه 94- 95.
[18]. برای تفصیل این بحث، ر. ک: محمداسعدی، سایهها و لایههای معنایی صفحه 377- 417 که در تبیین این نظریه تألیف شده است و سید محمد علی ایازی فقه پژوهی قرآنی، ص473-483.
[19]. علامه در ذیل این روایت فرمودهاند: این روایت در تفاسیر از آن حضرت به طور مرسل منقول است و در کافی و تفسیر عیاشی و معانی الاخبار، روایاتی در این معنا نقل شده است.
[20]. سید محمد حسین طباطبایی، شیعه در اسلام، صص 86- 89.
[21]. همان، قرآن در اسلام، ص 28.
[22]. سلطان محمد الجنابذی، بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج 1، ص 13.
[23]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 353.
[26]. علیرضا قائمینیا، بیولوژی نصّ، ص283ـ 286.
[27]. محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج 3، ص 28-29.
[28]. همان، التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج 1، ص 21 – 23.
[29]. همان، تفسیر و مفسران، ج 1، ص 25 – 27.
[30]. همان، علوم قرآنی، ص 90 – 91.
[31]. همان، التأویل فی مختلف المذاهب و الآراء، ص 33 - 44.
[32]. همان، التفسیر الاثری الجامع، ج 1، ص 30 – 31.
[36]. ر. ک. محمدهادی معرفت، التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج 1، ص 28.
[41]. محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج 1، ص 31 – 33.
|